جدول جو
جدول جو

معنی پنبه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پنبه کردن
رشته ای را باز کردن و به صورت پنبه درآوردن، کنایه از پراکنده کردن، متفرق ساختن، برای مثال پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان (امیرخسرو - مجمع الفرس - پنبه کردن)، کنایه از نرم کردن، کنایه از عاجز کردن
تصویری از پنبه کردن
تصویر پنبه کردن
فرهنگ فارسی عمید
پنبه کردن
(وَ عَ)
کنایه از گریختن و گریزانیدن. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی). واریشتن. رشته را باز کردن بصورت پنبه، پریشان و پراکنده ساختن و متفرق گردانیدن. (برهان قاطع). متفرق کردن. (فرهنگ خطی) :
رای تو پنبه کرد سر بوالفضول را
کآگنده بود گوش قبول از ندای ملک.
اثیر اخسیکتی (از آنندراج).
پنبه کنم لشکرشان را چنان
کز تنشان پنبه شود استخوان.
امیرخسرو.
، کنایه از خاموش کردن. (برهان قاطع) :
چون بیاید مر ورا پنبه کنید
هفته ای مهمان باغ من شوید.
مولوی.
، دفع و محو کردن. (برهان قاطع) :
چو خواجه را اجل از ملک پنبه خواهد کرد
چه اعتبار ز پشمی که در کلاهش نیست.
اوحدی.
، منکر شدن. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی) :
نیش در آن زن که ز تو نوش خورد
پشم در آن کش که ترا پنبه کرد.
نظامی.
، عاجز گردیدن. (برهان قاطع). عاجز گردانیدن. (فرهنگ خطی) ، نرم ساختن. (غیاث اللغات) ، نومید کردن:
از خود مکنم پنبه از آن پیش که پشم
این پنبۀ ناز برکشد از گوشت.
رزخالی سرخسی (از لباب الالباب ج 1 ص 219)
لغت نامه دهخدا
پنبه کردن
گریختن، گریزانیدن پراکنده ساختن متفرق گردانیدن پراکنده ساختن متفرق گردانیدن، خاموش کردن، دفع و محو کردن، منکر شدن، عاجز گردیدن، عاجز گردانیدن، نرم ساختن، نومید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه کردن
((~. کَ دَ))
گریختن، پراکنده ساختن، خاموش کردن، منکر شدن، عاجز گردانیدن
تصویری از پنبه کردن
تصویر پنبه کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پناه کردن
تصویر پناه کردن
پناهنده شدن، پناه بردن
فرهنگ فارسی عمید
(وَطط)
ستیزه کردن. نبرد کردن. نزاع کردن:
هر که با پولاد بازو پنجه کرد
ساعد سیمین خود را رنجه کرد.
سعدی (گلستان).
سعدیا با ساعد سیمین نشاید پنجه کرد
گرچه بازو سخت داری زور با آهن مکن.
سعدی.
شاید ای نفس تا دگر نکنی
پنجه با ساعدی که سیمین است.
سعدی.
، پنجه در زمین فشردن. مجازاً، ثبات قدم نمودن:
نه در خسرو نگه کرد و نه در تخت
چو شیران پنجه کرد اندر زمین سخت.
نظامی.
، کنایه از قبض کردن و گرفتن باشد
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پناه بردن. زنهار خواستن. التجاء. در حمایت کسی یا چیزی درآمدن:
چو کردم به دارای گیتی پناه
بدل شادمان گشتم از تاج وگاه.
فردوسی.
بکوشید و کردار مردان کنید
پناه از بلاها به یزدان کنید.
فردوسی.
آسمان سرگشته کی ماندی اگر
باثبات دولتت کردی پناه.
انوری.
عاجزی بود کرد با تو پناه
از بد روزگار بدگوهر.
انوری.
، پناه دادن:
دین و دنیا را تو کردستی پناه از اضطراب
ملک و دولت را تودادستی امان از اضطراب.
امیر معزی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پخته کردن
تصویر پخته کردن
کامل کردن با تمام رساندن، مهیا کردن کسی برای اجرای عملی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناه کردن
تصویر پناه کردن
در حمایت کسی یا چیزی در آمدن زنهار خواستن پناه بردن التجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجه کردن
تصویر پنجه کردن
پنجه افکندن، پنجه در زمین فشردن، ثبات قدم نمودن، قبض کردن گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجه کردن
تصویر پنجه کردن
((~. کَ دَ))
نبرد کردن، درافتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابه کردن
تصویر لابه کردن
التماس کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلبه کردن
تصویر غلبه کردن
چیره شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
مغزلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
Pin
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
épingler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
sujetar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
ติด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
прикреплять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
heften
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
прикріпити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
przypiąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
固定
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
پن کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
পিন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
kusimamisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
appuntare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
raptiyelemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
ピンで留める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
לדפוק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
prender
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
menyematkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
पिन करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
vastzetten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سنبه کردن
تصویر سنبه کردن
핀으로 고정하다
دیکشنری فارسی به کره ای