رشته ای را باز کردن و به صورت پنبه درآوردن، کنایه از پراکنده کردن، متفرق ساختن، برای مثال پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان (امیرخسرو - مجمع الفرس - پنبه کردن)، کنایه از نرم کردن، کنایه از عاجز کردن
رشته ای را باز کردن و به صورت پنبه درآوردن، کنایه از پراکنده کردن، متفرق ساختن، برای مِثال پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان (امیرخسرو - مجمع الفرس - پنبه کردن)، کنایه از نرم کردن، کنایه از عاجز کردن
کنایه از گریختن و گریزانیدن. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی). واریشتن. رشته را باز کردن بصورت پنبه، پریشان و پراکنده ساختن و متفرق گردانیدن. (برهان قاطع). متفرق کردن. (فرهنگ خطی) : رای تو پنبه کرد سر بوالفضول را کآگنده بود گوش قبول از ندای ملک. اثیر اخسیکتی (از آنندراج). پنبه کنم لشکرشان را چنان کز تنشان پنبه شود استخوان. امیرخسرو. ، کنایه از خاموش کردن. (برهان قاطع) : چون بیاید مر ورا پنبه کنید هفته ای مهمان باغ من شوید. مولوی. ، دفع و محو کردن. (برهان قاطع) : چو خواجه را اجل از ملک پنبه خواهد کرد چه اعتبار ز پشمی که در کلاهش نیست. اوحدی. ، منکر شدن. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی) : نیش در آن زن که ز تو نوش خورد پشم در آن کش که ترا پنبه کرد. نظامی. ، عاجز گردیدن. (برهان قاطع). عاجز گردانیدن. (فرهنگ خطی) ، نرم ساختن. (غیاث اللغات) ، نومید کردن: از خود مکنم پنبه از آن پیش که پشم این پنبۀ ناز برکشد از گوشت. رزخالی سرخسی (از لباب الالباب ج 1 ص 219)
کنایه از گریختن و گریزانیدن. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی). واریشتن. رشته را باز کردن بصورت پنبه، پریشان و پراکنده ساختن و متفرق گردانیدن. (برهان قاطع). متفرق کردن. (فرهنگ خطی) : رای تو پنبه کرد سر بوالفضول را کآگنده بود گوش قبول از ندای ملک. اثیر اخسیکتی (از آنندراج). پنبه کنم لشکرشان را چنان کز تنشان پنبه شود استخوان. امیرخسرو. ، کنایه از خاموش کردن. (برهان قاطع) : چون بیاید مر ورا پنبه کنید هفته ای مهمان باغ من شوید. مولوی. ، دفع و محو کردن. (برهان قاطع) : چو خواجه را اجل از ملک پنبه خواهد کرد چه اعتبار ز پشمی که در کلاهش نیست. اوحدی. ، منکر شدن. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی) : نیش در آن زن که ز تو نوش خورد پشم در آن کش که ترا پنبه کرد. نظامی. ، عاجز گردیدن. (برهان قاطع). عاجز گردانیدن. (فرهنگ خطی) ، نرم ساختن. (غیاث اللغات) ، نومید کردن: از خود مکنم پنبه از آن پیش که پشم این پنبۀ ناز برکشد از گوشت. رزخالی سرخسی (از لباب الالباب ج 1 ص 219)
ستیزه کردن. نبرد کردن. نزاع کردن: هر که با پولاد بازو پنجه کرد ساعد سیمین خود را رنجه کرد. سعدی (گلستان). سعدیا با ساعد سیمین نشاید پنجه کرد گرچه بازو سخت داری زور با آهن مکن. سعدی. شاید ای نفس تا دگر نکنی پنجه با ساعدی که سیمین است. سعدی. ، پنجه در زمین فشردن. مجازاً، ثبات قدم نمودن: نه در خسرو نگه کرد و نه در تخت چو شیران پنجه کرد اندر زمین سخت. نظامی. ، کنایه از قبض کردن و گرفتن باشد
ستیزه کردن. نبرد کردن. نزاع کردن: هر که با پولاد بازو پنجه کرد ساعد سیمین خود را رنجه کرد. سعدی (گلستان). سعدیا با ساعد سیمین نشاید پنجه کرد گرچه بازو سخت داری زور با آهن مکن. سعدی. شاید ای نفس تا دگر نکنی پنجه با ساعدی که سیمین است. سعدی. ، پنجه در زمین فشردن. مجازاً، ثبات قدم نمودن: نه در خسرو نگه کرد و نه در تخت چو شیران پنجه کرد اندر زمین سخت. نظامی. ، کنایه از قبض کردن و گرفتن باشد
پناه بردن. زنهار خواستن. التجاء. در حمایت کسی یا چیزی درآمدن: چو کردم به دارای گیتی پناه بدل شادمان گشتم از تاج وگاه. فردوسی. بکوشید و کردار مردان کنید پناه از بلاها به یزدان کنید. فردوسی. آسمان سرگشته کی ماندی اگر باثبات دولتت کردی پناه. انوری. عاجزی بود کرد با تو پناه از بد روزگار بدگوهر. انوری. ، پناه دادن: دین و دنیا را تو کردستی پناه از اضطراب ملک و دولت را تودادستی امان از اضطراب. امیر معزی
پناه بردن. زنهار خواستن. التجاء. در حمایت کسی یا چیزی درآمدن: چو کردم به دارای گیتی پناه بدل شادمان گشتم از تاج وگاه. فردوسی. بکوشید و کردار مردان کنید پناه از بلاها به یزدان کنید. فردوسی. آسمان سرگشته کی ماندی اگر باثبات دولتت کردی پناه. انوری. عاجزی بود کرد با تو پناه از بد روزگار بدگوهر. انوری. ، پناه دادن: دین و دنیا را تو کردستی پناه از اضطراب ملک و دولت را تودادستی امان از اضطراب. امیر معزی