- پنبه کردن
- گریختن، گریزانیدن پراکنده ساختن متفرق گردانیدن پراکنده ساختن متفرق گردانیدن، خاموش کردن، دفع و محو کردن، منکر شدن، عاجز گردیدن، عاجز گردانیدن، نرم ساختن، نومید کردن
معنی پنبه کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- پنبه کردن
- رشته ای را باز کردن و به صورت پنبه درآوردن، کنایه از پراکنده کردن، متفرق ساختن،
برای مثال پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان ، کنایه از نرم کردن، کنایه از عاجز کردن(امیرخسرو - مجمع الفرس - پنبه کردن)
- پنبه کردن ((~. کَ دَ))
- گریختن، پراکنده ساختن، خاموش کردن، منکر شدن، عاجز گردانیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پنجه افکندن، پنجه در زمین فشردن، ثبات قدم نمودن، قبض کردن گرفتن
در حمایت کسی یا چیزی در آمدن زنهار خواستن پناه بردن التجا
پناهنده شدن، پناه بردن
прикреплять
heften
прикріпити
przypiąć
prender
appuntare
sujetar
épingler
vastzetten
पिन करना
menyematkan
핀으로 고정하다
ピンで留める
raptiyelemek
kusimamisha
পিন করা
پن کرنا
چیره شدن
التماس کردن
کامل کردن با تمام رساندن، مهیا کردن کسی برای اجرای عملی
از هم دریدن شکافتن بریدن قطع کردن
جان بخشیده به زندگی بازگرداندن حیات بخشیدن احیاء، از تنگدستی و فقر بیرون آمدن سامان دادن به کار کسی. زنده کننده احیا کننده محیی
حلقه مانندی چون کمان ساختن